با وجود آن كه امام حسن عسكرى عليهالسلام در سال 260 ق. به شهادت رسيده، تا صد سال بعد، از تفسير منسوب به آن حضرت نامى در ميان نبوده است و دانشمندانى چون: شيخ كلينى، على بن ابراهيم قمى، احمد برقى، احمد بن ادريس، ابن قولويه، محمد بن همام بغدادى و محمد بن ابراهيم نعمانى، نه تنها حديثى از اين كتاب نقل نكردهاند؛ بلكه حتى نامى از آن و راويانش نبردهاند.
در اواسط قرن چهارم هجرى، محمد بن قاسم جرجانى استرآبادى، كه با القابى چون «مفسّر» و «خطيب» شناخته مىشود، مندرجات اين اثر را براى شيخ صدوق نقل مىكند و آن عالم فرزانه هم در برخى از تأليفاتش چون: عيون اخبارالرّضا، توحيد، امالى و من لايحضره الفقيه بخشهايى از اين تفسير را مىآورد.
با اين وجود، ديگر برخى از دانشمندان برجسته شيعى از اين كتاب، مؤلّف آن و حتّى راويان اخيرش نامى نمىبرند.
در اوايل قرن پنجم هجرى، احمد بن حسين غضائرى از اين تفسير و مؤلّفش نام مىبرد؛ اما جرجانى را ضعيف، كذّاب و كتابش را مجعول معرّفى مىكند.1
از قرن ششم تا روى كارآمدن صفويه، به استثناى چند مورد و نيز منابعى معدود كه برخى مطالب اين كتاب را به لحاظ كرامات و معجزات آوردهاند، نشانهاى از اين تفسير و مؤلّفش در منابع معروف شيعه وجود ندارد. در تفاسير مشهور اين دوره، از جمله: تفسير عيّاشى و تفسير مجمع البيان نيز نقلى از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليهالسلام مشاهده نمىشود.
در عصر صفوى و با اهتمام فخرالدّين على بن حسن زوارهاى ـ شاگرد غياثالدّين جمشيدگازر ـ در راستاى ترجمه متون مذهبى به فارسى، تفسير منسوب به امام عسكرى عليهالسلام نيز به فارسى ترجمه شد كه تراجمنگاران آن را در زمره آثار ارزشمند او بر شمردهاند. ميرزا عبداللّه افندى كه در عصر صفويه مىزيسته، مىنويسد:
زوارهاى تفسير حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام را به فرمان شاه طهماسب صفوى از عربى به پارسى برگردانيده است و من اين ترجمه را در قصبه لنگر ـ از حوالى تربت جام ـ ديدهام و نسخهاى از آن نزد افراسيابخان موجود است.2
شيخ آقا بزرگ دو ترجمه ديگر از اين تفسير را معرّفى كرده است؛ ترجمه تفسير عسكرى از ميرزا ابوالقاسم حسينى ذهبى شيرازى ـ از علماى قرن سيزدهم ـ و ترجمه تفسير عسكرى از مولا عبداللّه بن نجمالدّين، (متوفّاى 1311 ق.). مشهور به فاضل قندهارى3.
ميرزا محمّدعلى مدرّس تبريزى، نوزده اثر از ترجمهها، خلاصهها و تأليفات على بن حسن زوارهاى را برمىشمارد و ترجمه اين تفسير را به عنوان پنجمين نوشته وى معرّفى مىكند.4
اما آنچه كه از نظر اين شرح حالنگاران دور مانده، اين است كه على بن حسن زوارهاى براى آثارى كه به فارسى برمىگرداند، نامى اختيار مىكرد و ترجمه اين تفسير را نيز «آثارالأخيار» ناميد. چنانچه نسخه خطّى آن ـ كه در كتابخانه مدرسه عالى شهيد مطهّرى موجود است ـ با همين نام، فهرست شده است.5
در كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى نيز نسخهاى خطّى از آن، تحت عنوان «آثارالأخيار» به خطّ نستعليق 17 سطرى و با 270 ورق به شماره 1432 موجود است كه در سال 1265 ق. تحرير شده و رجبعلى نامى در مرداد 1316 ق. آن را وقف اين كتابخانه كرده است.6
در ديباچه اين نسخه نفيس، مترجم نوشته است:
«... مقرّب بارگاه اله (اللّه) مشرّف بتشريف فاتّبعونى يجيبكم اللّه، ابىالقاسم محمد رسولاللّه و بر آل نامدار و عترت عالىمقدارش، خصوصاً بر آل سيّد و سرور مهتر عالميان بعد از پيغمبر، ولىّ ربّالعالمين و صفوة الهاشميّين و يعسوب الدّين، اسداللّه الغالب، اميرالمؤمنين و امام المتّقين، ابىالحسن علىّ بن ابىطالب صلوة دائمة قائمة الى يوم الدّين، بعد از شكر و حمد نامتناهى و صلوات بر حضرت رسالت پناهى...».
سپس به شاه طهماسب اشاره مىكند و مىگويد:
«... اكثر اوقات خجسته غايات، مصروف مىفرمايند به مباحث علوم دينيه از تفسير ملك كبير و حديث نبوى و كلام امامى. اشارت عالى اشرف، اصدار يافت كه از تفسيرى كه اشتهار يافته به تفسير ثمره شجره پيغمبرى و گلدسته رياض حيدرى، وارث علوم جعفرى، اعنى حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام اين بنده كمترين على بن حسن الزّوارى، غفراللّه ذنوبه و ستر عيوبه بعون الملك المعبود بر آن نهج و ترتيب. و ما توفيقى الاّ باللّه عليه توكلّت و اليه اُنيب ابتدا مىكنم به نام نامى حضرت معبود كه رحمت او عام است در افاضه وجود، جود رحيميتش تمام بر مؤمنان در روز موعود...».
على بن حسن زوارى در خاتمه اين ترجمه، يادآور شده است:
«پس هر جوانمرد بلند همّت، چون خواهد كه در دنيا حميد باشد و در عقبى سعيد باشد، بايد كه به گوش هوش نداى هَلْ مِنْ تائِبٍ و صداى هَلْ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ شنود. ابواب توبه بر روى خود بگشايد و به خلوت سراى فلاح تائبان بارگاه الهى درآيد و به تشريف محبوبيت مشرّف گشته بر سرير كرامت بنشيند... مستنير كردم به انوار اين كه به «آثارالأخيار» موسوم شده يا اله العالمين و يا خيرالنّاصرين برحمتك يا ارحم الرّاحمين و صلّىاللّه على سيّدنا محمّد و آله و عترته الطّاهرين و سلّم تسليماً كثيراً».7
يادآور مىشود كه برخى از معاصران، آثارالأخيار را با تفسير ديگرى كه تأليف على بن حسن زوارى است و ترجمة الخواص نام دارد، به اشتباه، يكى دانستهاند.8
چنانكه اشاره كرديم، شيخ صدوق بر محمّد بن قاسم استرآبادى اعتماد كرده و روايات فراوانى از وى نقل نموده و با دعاى رضايت و رحمت براى او، بارها تأييدش كرده است.
على بن حسن زوارى همچون برخى از دانشوران، اين اعتماد را براى اثبات وثاقت راوى اين تفسير، كافى دانسته و اين اثر را ترجمه كرده است. او در اين ترجمه، همچون ديگر آثارش، مخاطبان خود را شيعيانى مىداند كه با مباحث قرآنى و روايى نا آشنا هستند؛ يا در اين باره اطلاعات كمى دارند. از همين رو، از آوردن اصطلاحات خاصّ علمى و تعبيرات تخصّصى اجتناب مىكند. وى مىنويسد كه با اعتقاد به اين مهم كه اين ترجمه در ارشاد مردم دخالت دارد و با درك مقتضيات زمان، تصميم دارد با ترجمه اين اثر، آن را براى عموم شيعيان قابل فهم نمايد.
اگرچه سبك ترجمه، ساده و روان و عارى از تكلّف است؛ اما عموماً از ساختار دستورى و اصطلاحات زبان و ادبيات عرب پيروى شده و اين ويژگى، در سراسر اثر قابل مشاهده است. اين گونه نثر در آثار ديگر عصر صفويه نيز متداول شد؛ زيرا زمان تدوين دانشهاى اهلبيت عليهمالسلام ميان شيعيان بود.
در اين ترجمه، تركيب جملهها و جاى فعل، فاعل، مفعول و متعلّقات آن به صورتى است كه در نثر مأخذ اصلى مشهود است. على بن حسن زوارى در ترجمه اين اثر به متن، وفادار است و اگر بر حسب ضرورت و نظر شخصى خواسته است افزون بر متن اصلى، مطلبى را وارد ترجمه كند، با تعابيرى چون: «مترجم گويد» يا «ناقل گويد» افزودههاى خود را از متن تفكيك كرده است.
همچنين گاهى به دليل رعايت اختصار، با حذف مطالب تكرارى، متن اصلى را خلاصه كرده است. چنان كه از اثر پيداست، موضوع آن در تفسير قرآن كريم است. اما معلوم نيست كه آيا اصل كتاب كه امام حسن عسكرى عليهالسلام بر آن دو راوى املا فرمودند، بيشتر بوده و اين كتاب در حقيقت جزوى از آن تفسير اصلى است يا خير.
مترجم، شيوه متن عربى را حفظ كرده و كتاب آثار الأخيار مشتمل است بر تفسير استعاذه، بسماللّه الرّحمن الرّحيم، فاتحةالكتاب، و بخش بيشتر سوره بقره، (آيه 1 ـ 108، 153 ـ 175، 194 ـ 206 و بخشى از آيه 282).
از نثر كتاب بر مىآيد كه اين تفسير به انگيزه تأليف، تفسير، نوشته نشده بلكه هدف، پرورش شاگردان مهاجر با معارف قرآنى و آگاه نمودن آنان به جايگاه اهلبيت عليهمالسلام در قرآن بوده است. روايتها غالباً طولانى و به تفصيل ذكر شده و گاه يك حديث در چند صفحه آمده است. حتى در مواردى مضامين مباحث از شيوه روايى فاصله مىگيرد. البته اين، به آن معنا نيست كه تفسير از معصوم صادر نشده باشد؛ زيرا در احاديث نقل به مضمون عارى از اشكال است. به علاوه راويان در ايران زندگى مىكردند و به زبان و ادبيات عربى احاطه كامل نداشتند و در برخى جاها روايتى را پس از دريافتن، به صورت نقل به مضمون آوردهاند و اين دگرگونى، آشفتگىهايى را در متن پديد آورده است. درباره معجزات رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم و خاندانش تفسير آيات به صورت تأويل انجام شده و به مصاديق آيات توجّه شده است.
از دانشهاى مقدّماتى تفسير، در بيان مباحث و عبارات كمك گرفته نشده؛ ولى بحثهايى در عرصههاى ديگر معارف اسلامى از جمله: فلسفه، كلام و فقه به نحوى كه با آياتِ تفسير شده ارتباط دارند، در سراسر كتاب قابل مشاهده است.
در اين اثر، كرامات و معجزاتى با تعابيرى غير از آنچه در روايات صحيح و معتبر آمده، به معصومان نسبت داده شده كه قابل تأمّل است و گاهى غير معقول به نظر مىرسد. نكات تاريخى اشاره شده نيز در برابر منابع معتبر و موثّق، رنگ مىبازد. براى نمونه مىنويسد: «مختار بن ابوعبيده ثقفى را حَجّاج، دستگير كرد.»؛ در حالى كه وى در سال 67 هجرى؛ يعنى هشت سال قبل از آن كه حجّاج والى كوفه شود، به دست مصعب بن زبير به شهادت رسيد. به علاوه، شرح و بسط برخى از روايات چنان است كه به داستانسرايى شباهت مىيابد.
با اين همه، نمىتوان اين نكته را انكار كرد كه در لابه لاى تفسير عسكرى، كه با نام آثارالأخيار به فارسى ترجمه شده، مطالب درست، روايات معتبر و نكات تاريخى مستند نيز مشاهده مىشود. و همان طور كه شيخ صدوق با نقل مندرجات آن، به حفظ «ميراث مكتوب تشيّع» يارى رسانده، على بن حسن زوارى نيز با ترجمه آن، در اين راه كوشيده است.
اگرچه علما و مشاهير شيعه در قرون متمادى، مطالب اين اثر را به نقد كشيدهاند و حتى برخى از روايات آن را غير منطقى، جعلى و دور از حقيقت دانستهاند. امّا اين تفسير براى حفظ ارزشهاى علمى شيعه و معرّفى اين گونه متون به عموم مردم، نقش ارزندهاى را در عصر خويش ايفا كرده است.
در برابر گروهى از عالمان شيعه كه اين كوشش را شايسته قدردانى دانستهاند، عدّهاى بر مترجم، خُردهگيرى كردهاند كه اثرى مخدوش با عبارات آشفته و مطالب مورد تأمّل را، در اختيار خوانندگانى قرار داده كه غالباً قدرت تشخيص و تفكيك مطالبى صحيح از غير آن را ندارند. به علاوه آنان معتقدند كه نشر چنين آثارى، اعتبار علمى فرهنگ تشيّع را كمرنگ و سطحى مىنمايد؛ به ويژه آن كه راوى به مدح چهرههايى پرداخته است كه با روش اهلبيت عليهمالسلام سازگارى ندارد.
در مقابل اين انتقادها، بايد گفت: پديدآورنده، تعمّدى در نقل اين نكات نداشته و احتمال دارد در هنگام استنساخ و طىّ قرون متمادى، اين مضامين به آن راه يافته باشد. در برخى از كتب معتبر نيز، همچون روضه كافى، مطالبى ديده مىشود كه با وقايع تاريخى انطباق ندارد. چنانچه حاجى نورى مىگويد: در كتاب كافى روايتى است كه: «يزيد، به مدينه آمد.»؛ در صورتى كه يزيد به اين شهر نيامده است.9
پيش از على بن حسن زوارى، گروهى از علماى شيعه به اين كتاب اعتماد كرده و مطالبى را از آن نقل كردهاند. شيخ طوسى و شيخ مفيد از شيخ صدوق و او از محمد بن قاسم استرآبادى و وى از يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن يسار روايت كردهاند.10
ابومنصور طبرسى در كتاب الاحتجاج با ذكر سند، مطالبى را از تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام آورده است و مىافزايد كه روايات رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم را در كتاب خود (الاحتجاج) به سند واحد از اين تفسير روايت كرده است و او پس از ذكر كامل سند، بخش قابل توجّهى از اثر خود را به روايات اين تفسير اختصاص داده است.11
شهيد ثانى در كتاب منيةالمريد و نيز اربعين روايات بسيارى از اين تفسير را نقل كرده است.12
قطب راوندى، بخش قابل توجّهى از اين تفسير را در اثر خود (الخرائج) درج نموده است.13
ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، اين تفسير را به صورت جزمى و قطعى به امام نسبت داده و در موارد متعدّدى از كتاب مناقب، از آن نقل مىكند.14 او در معالمالعلماء اين تفسير را به روايت حسن بن خالد برقى (برادر محمّد بن خالد برقى) نسبت مىدهد و مىگويد: از املاى امام، تفسيرى در 120 مجلّد تنظيم شده است. بنابراين، راوى حديث فقط استرآبادى نيست.15
علاّمه حسنزاده آملى عقيده دارد:
«تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليهالسلام با آنچه كه در معالمالعلماء ذكر شده، اشتباه نشود. راقم، از آن صد و بيست مجلّد مذكور در معالمالعلماء هيچ آگاهى ندارد؛ اما اين تفسير مخطوط منسوب به امام حسن عسكرى عليهالسلام در تهران در زمان ناصرالدّين شاه قاجار در سنه 1268 ق. در يك مجلّد چاپ سنگى به قطع وزيرى در سيصد و نه صفحه به طبع رسيده و نسخههاى خطّى از آن يافت مىشود و نسخهاى از آن مخطوط و نسخهاى از آن مطبوع و در كتابخانه محقّر اين حقير، موجود است.»16
مير محمدباقر، معروف به «ميرداماد» در كتاب شارعالنّجاة خود، اين دو را از هم تفكيك كرده و گفته است:
«تفسير محمد بن قاسم استرآبادى كه از مشيخه روايت ابىجعفر ابن بابويه مىباشد، تفسيرى است كه او از دو مجهول روايت كرده و ايشان به ابىالحسن الثّالث الهادى العسكرى عليهالسلام اسناد كردهاند و افرادى كه تبحّر ندارند، آن اسناد را معتبر دانستهاند و در حقيقت، تفسير به ابى محمد بن سهل بن احمد بن الدّيباجى مسند است.»
او اضافه مىكند:
«علماى عامّه، تفسيرى تحت همين عنوان (تفسير عسكرى) دارند و از آن نقل مىكنند و بر آن اعتماد دارند و مصنّف آن، ابوهلال عسكرى است.»17
محدّث گرانقدر، ميرزاحسين نورى به شدّت به اين اظهارات انتقاد مىكند و مىگويد:
«چگونه ضعف اين تفسير بر جماعتى از دانشمندان از جمله: محمد بن احمد بن شاذان پدر احمد (شيخ كراجكى)، جعفر بن محمد (شيخ القميّين در زمان خودش)، شيخ استاد صدوق، حسين بن عبيداللّه غضائرى، چنانكه در اجازه كركى است، محمد بن احمد دوريستى و ابومنصور طبرسى مخفى مانده و آنان از صدوق روايت كردهاند؟ همچنين تفسير از امام حسن عسكرى عليهالسلام مىباشد نه پدرش كه همان ابوالحسن ثالث (امام هادى عليهالسلام ) است. سهل ديباجى و پدرش در مسند اين تفسير نمىباشند و اين دو را هيچ كس در سندى ذكر نكرده است. به علاوه، شيخ طبرسى در كتاب الاحتجاج تصريح مىكند كه آن دو راوى، از شيعه اماميه هستند و بنابراين، مجهول نمىباشند.»
به باور محدّث نورى: «محقّق داماد به كسانى جز جدّش، نسبت قصور و عدم تبحّر داده، در حالى كه آنان كسانى جز جدّش، محقّق ثانى، شهيد ثانى، قطب راوندى، ابن شهرآشوب، طبرسى و مانند اينها نيستند. و اين كه گمان كرده تفسير استرآبادى با تفسير حسن برقى متفاوت است، توهّمى بيش نيست. ابن شهرآشوب در مناقب از تفسير در دسترس نقل مىكند كه استرآبادى در مواضعى روايت كرده است و تفسير استرآبادى را معتبر مىداند و مىگويد: اگر اين، غير از تفسيرى است كه برقى روايت مىكند، لازم مىآيد دو تفسير با معتبر با املاى امام موجود باشد، كه چنين نيست.»18
پيش از ميرداماد، ابن غضائرى ـ دانشمند نيمه نخست قرن پنجم هجرى ـ در كتاب الضّعفاء نيز به اين نكات اشاره كرده است.19 وى، صريحاً محمد بن قاسم جرجانى را ضعيف و كذّاب و كتابش را مجعول مىداند. ابن داود حلّى (متوفّاى نيمه اوّل قرن هشتم) عبارات غضائرى را با اضافه مختصرى نقل كرده است.20
بر سخن اين دو، برخى از مشاهير شيعه اشكال وارد كرده و خاطر نشان ساختهاند: در كتابهاى رجالى، احمد بن حسين بن غضائرى، نه تضيف شده و نه توثيق. و گواهى شيخ طوسى مبنى بر اين كه «غضائرى، عارف به رجال است.»21 و محمّد جواد بلاغى به آن استناد كرده،22 درباره حسين بن عبيداللّه غضائرى، پدر احمد و صاحب رجال، است. چنانكه آيت اللّه استادى اين موضوع را يادآور مىشود.23
و به علاوه، صحّت انتساب كتاب رجال حسين بن غضائرى، كه استرآبادى در آن كتاب تضعيف شده، تا كنون ثابت نشده است. چنانكه آيت اللّه خوئى مكرّر تأكيد مىكند كه چنين نسبتى به ثبوت نرسيده است.24
در عبارت غضائرى مىخوانيم كه: «سهل ديباجى اين تفسير را وضع كرده»، در حالى كه از او و پدرش نامى در سند تفسير مشاهده نمىشود و نامبرده، معاصر شيخ صدوق بوده و يك سال پيش از او رحلت كرده است. با اين وصف، بعيد به نظر مىرسد مفسّر استرآبادى (از مشايخ صدوق) از سهل ديباجى حديث نقل كند؛ آن هم در حدّ يك تفسير. و اگر وى مطالب تفسير را از سهل ديباجى شنيده، چرا به او نسبت نداده و آن را از دو فرد به نامهاى يوسف و على نقل مىكند؟!25
شيخ حرّ عاملى درباره تفكيك اين دو نوشتار، يادآور مىشود:
«تفسير عسكرى غير از آن تفسيرى است كه بعضى از عالمان رجال شناس بر آن انتقاد كردهاند. زيرا اين اثر از ابومحمّد عليهالسلام روايت شده و آن ديگرى، از امام هادى عليهالسلام روايت گرديده و راوىاش سهل ديباجى است كه از پدرش روايت مىكند. اگرچه تفسير عسكرى، روايات ناهمخوان با ارزشها و معتقدات شيعه دارد؛ ولى رئيس و شيخ المحدّثين، «ابن بابويه»، بر آن اعتماد كرده و از آن، احاديث فراوانى در آثار خود نقل كرده و نزد طبرسى و ديگران نيز معتبر بوده است. تمامى اشكالات وارد بر ابن غضائرى، بر اظهارات علاّمه حلّى نيز وارد است.»26
شيخ آقا بزرگ تهرانى، پس از پژوهشهاى لازم، چنين نتيجه مىگيرد:
«اصلى براى نسبت كتابالضّعفاء به ابن غضائرى نيافتيم. بنابراين، براى ما شايسته است كه ابن غضائرى را از اقدام در تأليف اين اثر، مبرّا بدانيم و از ارتكاب در هتك اين بزرگوارانى كه به عفاف، تقوا و صلاح مشهورند و در آن كتاب به انواع جرح و طعن مذكورند، ساحتش را منزّه بداريم.»27
محقّق كركى، استاد على بن حسن زوارى ـ كه وى آثار خويش را تحت نظارت او ترجمه كرده است ـ عالىترين سند را چنين دانسته است:
«... جمال الدّين احمد بن فهد، از سيّد عالم نسّابه تاجالدّين محمّد، از سيّد عالم على بن عبدالحميد بن فخّار حسينى، از پدرش سيّد عبدالحميد، از سيد فقيه مجد الدّين ابوالقاسم على بن عريضى، از شيخ سعيد رشيد الدّين ابوجعفر بن محمد بن شهرآشوب مازندرانى، از سيد عالم ذوالفقار معبد علوى حسنى، هر دوى آنها از شيخ الامام، عماد فرقه ناجيه، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، كه او گفت: ابوعبداللّه حسين بن عبيداللّه غضائرى به ما خبر داد كه: محمّد بن قاسم مفسّر جرجانى بر ما حديث كرد كه يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سنان (يسار)، از پدرش، از مولاى ما و مولاى كافّه مردم، ابومحمّد حسن عسكرى عليهالسلام ، از پدرش، از پدرش... ـ صلواتاللّه عليهم اجمعين ـ نقل فرمود كه: رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم روزى به برخى از اصحابش فرمود...»28
از اين مطالب بر مىآيد كه تفسير عسكرى نزد اين عالم شيعى، در غايت اعتبار است. و نيز ظاهر مىشود كه شيخ و ابن غضائرى از امام با اين سند روايت مىكنند و نزد آن دو معتبر است و كسى كه به طريق مشايخ آگاه باشد، اين مطلب را درك مىكند.
شايان ذكر است: وقتى محقّق كركى از لبنان به ايران نقل مكان كرد و به كار ترويج «مذهب شيعه» پرداخت، على بن حسن زوارى كوشيد گفتهها و نوشتههاى او را در همان زمان براى استفاده عموم، از عربى به فارسى ترجمه كند.29
احتمال مىرود فخرالدّين على بن حسن زوارهاى با توجّه به اعتبارى كه استادش براى تفسير عسكرى قائل بوده، به ترجمه اين تفسير روى آورده است.
تا آنجا كه نگارنده اطلاع دارد، تاكنون ترجمه فارسى از اين تفسير به چاپ نرسيده است و تنها همان نسخه خطّى ـ آثارالأخيار ـ در برخى از كتابخانههاى معروف ايران و بعضى از كشورهاى اسلامى، مضبوط است.
1. بحارالانوار، ج 107، ص 123.
2. رياض العلماء، ميرزا عبداللّه افندى اصفهانى، ترجمه محمدباقر ساعدى، ج 1، ص 467.
3. الذّريعه، ج 4، ص 289.
4. ريحانةالادب، مدرّس تبريزى، ج 2، ص 393.
5. مجلّه آيينه پژوهش، ش، ص 44.
6. فهرست الفبايى كتب خطّى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى، محمد آصف فكرت، ص 9.
7. آثارالأخيار، فخرالدّين على بن حسن زوارهاى، نسخه خطّى، مضبوط در كتابخانه آستان قدس رضوى.
8. تشيّع (سيرى در فرهنگ و تاريخ تشيّع)، سيد محمد مهدى جعفرى، ص 162.
9. خاتمة مستدرك الوسائل، محدّث نورى، ج 3، ص 661.
10. وسائل الشّيعه، ج 20، ص 59.
11. الاحتجاج، طبرسى، ص 14 و 55.
12. همچنين اين عالم بزرگ در اجازهاى كه به پدر شيخ بهايى داده، سلسله سند خود را به محمد بن قاسمجرجانى(راوى تفسير عسكرى) رسانيدهاست.
13. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 3، ص 661.
14. مناقب آل ابيطالب(ع)، ابن شهرآشوب مازندرانى، ج 2، ص 300، 313 و 339.
15. معالم العلماء، ابن شهرآشوب مازندرانى،ص29.
16. مجلّه صحيفه مبين، پاييز 73، ص 7؛ مجلّه پيام انقلاب، ش 150، مصاحبه اختصاصى با علاّمه حسنزاده آملى، ص 15.
17. الذّريعه، ج 4، ص 285 و 286.
18. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 3، ص 661.
19. مجمع الرّجال، قهپايى، ج 6، ص 25.
20. خلاصةالاقوال، ابن داود حلّى،ص 50.
21. رجال شيخ طوسى، ص 47.
22. مجلّه نور علم، دوره دوم، ش 1، ص 143، رسالة حول التفسير الامام العسكرى.
23. همان، ص 141، بحثى دربارهتفسيرامامعسكرى.
24.معجمرجالالحديث،آيةاللّهخوئى،ج17،ص157.
25. فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، سال دوم، ش 5 ـ 6، ص 316.
26. وسائل الشّيعه، ج 20، ص 59.
27. الذّريعه، ج 4، ص 289 و 291.
28. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 3، ص 661.
29. تطوّر حكومت در ايران بعد از اسلام، محيط طباطبايى، ص 48.